کوه آمین به قلم زهرا باقری
پارت پنجاه و ششم
زمان ارسال : ۱۶۱ روز پیش
همین که انگشت جاوید از بین صندلی ما گذشت و سقف کلبه ی آمین و نشون داد، نگاهم بلافاصله به سایه ی سیاهی افتاد که اونجا ایستاده بود.
یه سایه ی خیلی بزرگ که انگار دقیقاً به ما نگاه میکرد!
صاف ایستاده بود و تکون نمیخورد!
فاصله ی ماشین من تا کلبه تقریباً پنج متر بود، ولی طرف جوری رفتار میکرد که حس میکردم هر لحظه ممکنه از همونجا بپره روی سقف ماشین خودم! ولی من نگرانی دیگه ای هم داشت
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
سحر
۳۳ ساله 00وای تحمل چقدر سخته 🫠🫠🫠